اتاق مه



سلام مجدد

اصلا فکرش رو نمیکردم بیش از یک سال سراغ این دفتر خاطرات مجازیم نیومدم. و البته بیشتر از اون باورم نمیشه که همین اندک بازدید کننده هم در نبودم ثبت شدن.

خیلی دوست دارم روزانه ها و دنیام رو بیشتر در اینجا به اشتراک بذارم اما بسیار مشغول درس و تلاش برای ساختن آینده ام.

امیدوارم پست بعدی رو وقتی بذارم که خبر خوشی برای گفتن داشته باشم.

فعلا این عکس پاییزی زیبای تازه از تنور دراومده رو قبول بفرمایید تا بعد.

Fall in Forest

پس فعلا.


یک سال است یاری کنار خود دارم که با همه تفاهم ها و عدم تفاهم ها دوستش دارم.

گاهی آنقدر خوب است که در لحظه دلم برایش می تپد و تنگ می شود حتی اگر پیش رویم باشد و گاهی آنقدر دلخور می شوم که فکرهای پیوسته ناراحت کننده رهایم نمیکند.

با این همه تجربه متفاوتی است که شاید درزندگی ام لازم بود اتفاق بیفتد و بماند برای همیشه، تا هر روز بیش از پیش باتجربه شوم. هرچند آنطور که از من انتظار می رود بعید می دانم این با تجربگی قبل از 10 سال آینده اتفاق بیفتد. راه سختی است.

درس خواندن مرحله ی سختی از زندگی بود ولی بسیار متفاوت از زندگی مشترک. درس خوانده ام و بیکارم و این بر دردهایم می افزاید. گیج و سردرگم دیگر نمیدانم باید چه هدفی انتخاب کنم و به سویش بروم. انگار که تمام آمال و آرزوهایی که در تمام طول تحصیل داشته ام بر باد رفته و تمام انرژی ام تخلیه شده است.

با این همه همسر خوب و همراهی دارم. نمی گذارد آب در دلم تکان بخورد و باعث می شود کمتر به این نگرانی ها فکر کنم.

ویژه

لطفا برای پدر مهربان و دلنازکم دعا کنید. این روزها درگیر بیماری بسیار سختی است. سپاسگذارم.

کافه


مدت هاست که از حال و هوای نوشتن درآمده ام.

یاری پیدا کرده ام که بیشتر حرفهایم را برایش می گویم و در واقع دیگر مجالی برای نوشتن باقی نمی ماند.

اما نه. میخواهم از سر گیرم این سنت حسنه را. حالا که مرحله ای دیگر از درس و زندگی را از سر گذرانده ام و شاید اندکی از دل مشغولی های سابقم کاسته شده است

خدایا شکرت.

برای داده و نداده ات.

 


اون زمونا که ما کم سن و سال بودیم و محصل دوره ابتدایی. زنگ مدرسه که زده میشد. پرواز می کردیم به سمت خونه هامون. بعدش هم، بازی بود و بازی. مشقامونم می نوشتیم ولی خودمون به تنهایی. مامان باباها خیلی درگیر ما نبودن.

اما الان از اول ابتدایی باید حرص بخوری که بچه درسشو بخونه، مشقُ تمریناشو حل کنه، کتاب کار تابستونشو کامل کنه. تازه بچه های قدیم درسشون خیلی بهتر بود و این از ورودی های سال به سال دانشگاه ها و وضعیت درسیشون کاملاً پیداست.

اینجاست که باید طنز آمیز گفت : واقعاً داریم به کجا میریم؟؟؟؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

sds شاعری نشسته در غروب شرکت مهندسی علم و فن آراد تحلیل بورس هیئت فوتبال شهرستان کاشمر Eric James دانستنی ها ایران پژوهش